دو خط انحرافى!
«مرا به راه كسانى هدايت فرما كه آنان را مشمول انواع نعمتهاى خود قرار دادى (نعمت هدايت، نعمت توفيق، نعمت رهبرى مردان حق و نعمت علم و عمل و جهاد و شهادت) نه آنها كه بر اثر اعمال زشت و انحراف عقيده غضب تو دامنگيرشان شد و نه آنها كه جاده حق را رها كرده و در بيراههها گمراه و سرگردان شده» (صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ).
در حقيقت خدا به ما دستور مىدهد طريق و خط پيامبران و نيكوكاران و آنها كه مشمول نعمت و الطاف او شدهاند را بخواهيم و به ما هشدار مىدهد كه در برابر شما هميشه دو خط انحرافى قرار دارد، خط «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» و خط «الضَّالِّينَ».
سوال:
1- «الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» كيانند؟
2- «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» و «الضَّالِّينَ» كيانند؟
پاسخ در ادامه مطلب
امام صادق عليه السّلام در تفسير اهدنا الصراط المستقيم مىفرمايد:
«خداوندا! ما را بر راهى كه به محبت تو مىرسد و به بهشت واصل مىگردد، و مانع از پيروى هوسهاى كشنده و آراء انحرافى و هلاك كننده است ثابت بدار»
«ما را به راه راست هدايت فرما» (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ).
پس از اظهار تسليم در برابر پروردگار و وصول بر مرحله عبوديت و استمداد از ذات پاك او
نخستين تقاضاى بنده اين است كه او را به راه راست، راه پاكى و نيكى، راه عدل و داد، و راه ايمان و عمل صالح هدايت فرمايد،
در اينجا اين سؤال كه چرا ما همواره درخواست هدايت به صراط مستقيم از خدا مىكنيم مگر ما گمراهيم! مطرح مىشود. وانگهى اين سخن از پيامبر و امامان كه نمونه انسان كامل بودند چه معنى دارد؟!
در پاسخ مىگوئيم: انسان در مسير هدايت هر لحظه بيم لغزش و انحراف در باره او مىرود، به همين دليل بايد خود را در اختيار پروردگار بگذارد و تقاضا كند كه او را بر راه راست ثابت نگهدارد. دوم اينكه، هدايت همان پيمودن طريق تكامل است كه انسان تدريجا مراحل نقصان را پشت سر بگذارد و به مراحل بالاتر برسد. بنابراين جاى تعجب نيست كه حتى پيامبران و امامان از خدا تقاضاى هدايت «صراط مستقيم» كنند، چه اينكه كمال مطلق تنها خدا است، و همه بدون استثناء در مسير تكاملند، چه مانعى دارد كه آنها نيز تقاضاى درجات بالاترى را از خدا بنمايند
انسان در پيشگاه خدا: از اينجا گوئى «بنده» پروردگار خود را مخاطب ساخته
نخست از عبوديت خويش در برابر او، و سپس از امدادها و كمكهاى او سخن مىگويد:
«تنها تو را مىپرستم و تنها از تو يارى مىجويم» (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ).
در واقع آيات گذشته سخن از توحيد ذات و صفات مىگفت و در اينجا سخن از توحيد عبادت، و توحيد افعال است. توحيد عبادت آن است كه هيچ كس و هيچ چيز را شايسته پرستش جز ذات خدا ندانيم تنها به فرمان او گردن نهيم، و از بندگى و تسليم در برابر غير ذات او بپرهيزيم، توحيد افعال آن است كه تنها مؤثر حقيقى را در عالم او بدانيم، نه اينكه دنبال سبب نرويم بلكه معتقد باشيم هر سببى هر تأثيرى دارد به فرمان خداست. اين تفكر و اعتقاد انسان را از همه كس و همه موجودات بريده و تنها به خدا پيوند مىدهد
ما در عين قدرت نسبت به بندگان خويش، با مهربانى و لطف رفتار مىكنيم.
بعد از «بسم اللّه» كه آغازگر سوره بود، نخستين وظيفه بندگان آن است كه به ياد مبدء بزرگ عالم هستى و نعمتهاى بىپايانش بيفتند، همان نعمتهاى فراوانى كه راهنماى ما در شناخت پروردگار و انگيزه مادر راه عبوديت است.
اينكه مىگوئيم: انگيزه، به خاطر آن است كه هر انسانى به هنگامى كه نعمتى به او مىرسد فورا مىخواهد، بخشنده نعمت را بشناسد، و طبق فرمان فطرت به سپاسگزارى برخيزد و حق شكر او را ادا كند به همين جهت علماى علم كلام (عقائد) در نخستين بحث اين علم «وجوب شكر منعم» 1را كه يك فرمان فطرى و عقلى است به عنوان انگيزه خداشناسى، يادآور مىشوند.
و اينكه مىگوئيم: راهنماى ما در شناخت پروردگار نعمتهاى اوست، زيرا بهترين و جامعترين راه براى شناخت مبدء، مطالعه در اسرار آفرينش و رازهاى خلقت و مخصوصا وجود نعمتها در رابطه با زندگى انسانها است.2
1. شكر منعم يعني اينكه اگر كسي به ما چيزي بده كمكي كنهنعمتي عطا كنه عقل و وجدانمون ميگه كه بايد بهش كمك كنيم ،جبران كنيم ،لا اقل اگه نميشه جبران كرد حد اقل ازش تشكر كنيم!
2.برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 29
ميان همه مردم جهان رسم است كه هر كار مهم و پر ارزشى را به نام بزرگى از بزرگان آغاز مىكنند، يعنى آن كار را با آن شخصيت مورد نظر از آغاز ارتباط مىدهند. ولى آيا بهتر نيست كه براى پاينده بودن يك برنامه و جاويد ماندن يك تشكيلات، آن را به موجود پايدار و جاويدانى ارتباط دهيم كه فنا در ذات او راه ندارد، از ميان تمام موجودات آنكه ازلى و ابدى است تنها ذات پاك خداست و به همين دليل بايد همه چيز و هر كار را با نام او آغاز كرد و از او استمداد نمود لذا در نخستين آيه قرآن مىگوئيم:
تفسير نمونه ج1
دل گفت مرا علم لدنّى هوس است
تعليمم كن اگر ترا دسترس است
گفتم كه «الف» گفت: دگر؟ گفتم: هيچ
در خانه اگر كس است يك حرف بس است